کد مطلب:316771 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:246

شفای پسر بچه ی صحرانشین
در كتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری صفحه ی 92 از قول مرحوم شیخ عبدالكریم دزفولی همشهری شیخ انصاری كه مردی عالم و مورد وثوق بوده نقل می كند:

من دو حاجت مهم داشتم و كسی از آنها آگاه نبود و در درگاه احدیت قضاء و اجابت آنها را التماس می كردم و همواره حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیها) و اباعبدالله و أباالفضل علیهم السلام را شفیع قرار می دادم. تا اینكه در یكی از زیارات مخصوصه از نجف به كربلا رفتم و باز در حرم شریف آن دو مطلب را درخواست نمودم، ولی اثری نبخشید.

روزی در حرم مطهر حضرت أباالفضل علیه السلام جمعیت بسیاری دیدم از قضیه سؤال كردم گفتند: پسر یكی از اعراب صحرانشین مدتی است فلج شده او را به قصد شفا به این حرم شریف آورده و مشمول الطاف آن بزرگوار واقع شده و شفا یافته است، اینك مردم لباسهای او را پاره كرده و برای تبرك می برند.

می گوید: من از این واقعه حالم دگرگون شد آه سرد از نهاد كشیدم و نزدیك ضریح مطهر رفته عرضه داشتم، یا أباالفضل مرا دو حاجت مشروع بود كه مكرر نزد پدر و برادر و خودت عرض كردم و اعتنا نكردید، ولی این بچه ی معدان (بادیه نشین) به محض اینكه دخیل آورد اجابت نمودید، و از این معامله چنین فهمیدم كه پس از چهل سال زیارت



[ صفحه 51]



و مجاورت و اشتغال به علم به مقدار یك بچه ی معدان در نظر شما ارزش ندارم.

لذا دیگر در این بلاد نمانده و به ایران مهاجرت می كنم، این سخن گفتم و از حرم خارج شدم و در حرم مطهر حضرت ابی عبدالله علیه السلام مانند كسی كه از آقای خود قهر باشد سلام مختصری عرض كرده به منزل بازگشتم و مختصر اسبابی را كه داشتم گرفته روانه ی نجف اشرف شدم به این قصد كه عیال و اسباب خود را برداشته به شهر خویش برگردم.

چون به نجف رسیدم از راه صحن مطهر به سوی خانه روان شدم در صحن ملا رحمت الله، خادم شیخ را دیدم و با هم مصافحه معانقه نمودیم و گفت: شیخ تو را می خواهد.

گفتم: شیخ از كجا می دانست كه حالا وارد می شوم؟

گفت: نمی دانم، اینقدر می دانم كه به من فرمود: برو در صحن، شیخ عبدالرحیم از كربلا می آید، او را نزد من بیاور.

چون این شنیدم با خود گفتم: شاید به ملاحظه ی اینكه مجاورین فردای روز زیارت مخصوصه از كربلا خارج و فردای آن روز به نجف می رسند و اغلب هم از راه صحن وارد می شوند از این جهت به ملا فرموده كه مرا در صحن ببیند، در هر صورت به خانه ی شیخ روانه شدیم چون وارد بیرونی شدیم كسی نبود، ملا درب اندرونی را كوبید، شیخ آواز داد كیستی؟

ملا عرض كرد: شیخ عبدالرحیم را آورده ام.

شیخ تشریف آوردند و به ملا فرمودند تو برو، چون او رفت به من فرمود: شما فلان و فلان حاجت را داری؟ و به آن ها تصریح فرمود: در



[ صفحه 52]



صورتی كه به احدی اظهار نكرده بودم، عرض كردم: آری چنین است.

فرمود: اما فلان حاجت را من بر می آورم و دیگری را خودت استخاره كن، اگر خوب آمد مقدمات آن را هم فراهم می نمایم، و خودت آن را بجا بیاور. من نیز رفتم و استخاره كردم خوب آمد، نتیجه را خدمت شیخ عرض كردم، او نیز به انجام رسانید.



مه شب كند هماره به چرخ برین طلوع

در روز كس ندیده كند بر زمین طلوع



من دیده ام ولیك كه اندر زمین مهی

چون آفتاب كرده به روزی چنین طلوع



آن ماه خاندان بنی هاشم آنكه كرد

اندر زمین ز دامن ام البنین طلوع



آن نوربخش مهر و مه آن كو نمی كنند

بی اذن وی به روز و به شب آن و این طلوع



مه را بدان جبین منور چه نسبت است

آن كش هزار ماه كند از جبین طلوع



طالع مهی، ز مرتضوی آستان نگر

دیدی گرش ز مصطفوی آستین طلوع



چون مهر كرد مطلع دیگر به مدحتش

«خوشدل» ز چرخ طبع سخن آفرین طلوع



شعر از «خوشدل تهرانی»



[ صفحه 53]